عاشــــــقانه ها

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
نویسندگان

بــــه بــَـعضیـــــــآم بــــاس گــُـفــــ16283133364451671359_thumb.pngــــت :

مـــا اصــــــولا دنبــــــــال کـَـســــــی نَبـــودیـــــم و نیــــستیـــــم

هــَـــر کــــــــــی مـــــــا رو بــــــخــواد....

خــــــــودِش میــــــــــــاد....

۹۴/۰۹/۰۶
♥ ᗰᕮᕼᗪI ♥

نظرات  (۵۱)

۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۲ اشکان عاشوری
الکی نگیم وبلاگ خوبی دارید و به ما هم سر بزنید.
من واقعا میگم وبلاگ های شخصی رو دنبال میکنم و خوشحال میشم که وبلاگ شخصی منم دنبال کنید.
آخرین مطلبم: کلمات و تصاویر
حـــ ـواست بـه دلتــ باشد . . .
آن را هـ ــر جایـــ ـی نگــذار!
ایــن روزهـــ ـــا دل را میــدزدند . . .
بــعد که به دردشـ ــان نـخــورد
به جـای صـــندوق پـستـــ
آنــ ــرا در سطل آشــ ـــغال می اَندازند !
و تــو خوبــ مـیـــ ــدانی دلی که اَلمثنی شد!
دیــگر دِلــ ــ نمـیشود. .
از آنچــــــــــه رنـــــــــج می بریـــــــم زندگــــــــــی نیست.... زندگــــــاننــــــد ...
برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشته ای … باید کاری را انجام دهی که تا بحال انجامش نداده ای
باور آدمهای ساده را خراب نکن
آدمهای ساده با تو تا ته خط می آیند
و اگر بی معرفتی ببینند قهر نمی کنند ، میمیرند
مرگ پروانه ها را آیا دیده ای ؟ پروانه ها با یک تلنگر می میرند !
نسرین بهجتی
کاش می‌توانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود
سعید منافی | پیر مرگ
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۵ اسمان پرستاره شیدا
مررررسی سرزددددی گلمممم
http://shayda-222.mihanblog.com/
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۵ Love Barren عشق بی ثمر✅
دیکتاتور



تویی و آغوشت!!!!


که هر بار



مرا تسلیم میکند...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۷ Love Barren عشق بی ثمر✅
به شوق دیدارت....



چه آب و جارویی راه انداخته اند....



چشم هایم و مژه هایم....
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۹ Love Barren عشق بی ثمر✅
آنقدر جایت خالی است....




که هیچ گزینه ای آنرا پر نمیکند....




حتی تمام موارد..
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۰ Love Barren عشق بی ثمر✅
کاش میفهمیدی


برای اینکه تنهایم



تو را نمیخواهم


بر عکس...



برای اینکه میخواهمت تنهایم...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۱ Love Barren عشق بی ثمر✅
خدایا نترس


دستت را به من بده


بیا پایین


اینجا آنقدر ها هم وحشتناک نیست


اگر هم باشد....


خود کرده را تدبیر نیست..
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۳ Love Barren عشق بی ثمر✅
در آغوشم که بگیری



آنقدر آرام میشوم



که

یادم میرود باید



"نفس بکشم"
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۳ Love Barren عشق بی ثمر✅
دیوانه نیستم


فقط فقط



طوری "خاص"



که دیگران نمیتوانند


تو را


"دوست" دارم

 
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ Love Barren عشق بی ثمر✅
زمستان


را باور نکن....


هوای


"تنهایی"


سردتر


از این حرف هاست...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۶ Love Barren عشق بی ثمر✅
میروم


ولی


چمدانم را نمیبرم....



سنگین است



روزهایی که



بی تو



زندگی کرده ام...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۷ Love Barren عشق بی ثمر✅
وقتی "گریه"میکنی



زیباتر میشوی


اما


بخند



من به همان زیبا که



"تر"نیست



قانعم
....

۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۹ Love Barren عشق بی ثمر✅
حلقه بازوانت را تنگ تر میشود


و من

آزاد تر گم میشوم میان دنیایی


که فقط


اندازه ی یک"من" جا
دارد
...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۱ Love Barren عشق بی ثمر✅
شــآیـد از مــُد افتـآده بـآشد...

شــآیـد دیگــر اندآزه ام نبــآشد...

امــآ...

همچنــآن عطر خــآطره مے دهــد،

پیـرآهنے ڪـﮧروے شـآنـﮧ هــآیش اشک ریختــﮧ اے..!!
۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۲ Love Barren عشق بی ثمر✅
دکتــر!

پــآے نسخــه ام بنویس:

مـُلـآقـآت ممنـو؏
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۰۴ یـه عـاشـق
مرسی سز زدی
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد

بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .

پـس چـرا ایـنـجـا

بـاران کـه مـی بـارد

عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
چقدر سخته وقتی همه سراغ

کسی رو ازت میگیرن که

فقط تو میدونی که دیگه نیست

سخت ترش....

وقتیه که مجبوری لبخند بزنی و بگی:

خوبه...
بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره....

خدابیاد و اشکهامو پاک کنه....

دستمو بگیره و بگه....:

ادمها اذیتت میکنن...؟؟!!

بیا بریم پیش خودم....
ﻣـــﺎ ﺍﺻﻮﻻ ﺩﻧﺒﺎﻝ ڪﺴــــــــــــــے ✦

ﻧﺒﻮﺩﯾـــــــــــﻢ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯿـــــــــــﻢ ✦

ﻫﺮ ڪـــــــــــــے ﻣﺎﺭﻭ ﺑﺨﻮﺍﺩ خودش میاد.

بعله اینجوریاس...
بـرای عـاشقـی ، نـباید یـک شخصِ مـتفاوت را دوست داشت …
بـلـکه بـایـد
یـک شـخـصِ عـادی را مـتـفاوت دوست داشـت
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۳ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
این برگ‌های زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه می‌افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها
پیشی می‌گیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..

گنجشک‌ها
از روی عادت نمی‌خوانند،
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند
برای خوش‌آمد گفتن
به تو..
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
گیـــرم تـمـآم دنـیـآ بـگـویـنــد مـآ مـآل هــم

نـیـسـتـیــم


مــآبـه درد هـم نـمــیـخـوریـم


گـیـــرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن


عـشـق ، آخـریـن مـعـیـآر ایـن جـمـآعـت بــآشـد


گـیـرم دوسـت داشـتـن بـدون سـنـد حـرآم بـاشـد


عـجـیـب بـاشـد


بـآور نـکـردنـی بـآشـد


گـیـــرم تـآ آخـر عـمـر تـنـهـآ بـمـآنـم


گـیـــرم هــرگـز دسـتـآنـت در دسـتـآنـم قـفـل

نـشـود


مـــــن امـآ


گـیـــر ایـن گـیـــــرهآ نــیـسـتــم


من تــآ ابـد


گـیـر چــشـمـآن تــوام


گیر دوســت دآشـتـنـت . . .
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید

تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی
جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید

لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش
در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید

در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود
از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید

لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن
لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید

قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید

متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم
آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید

نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۵ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
دید مجنون را شبی لیلا به خواب
کاسه ای در دست دارد خیس آب

گفت او را چیست ای شیدای من؟
در جوابش گفت ای لیلای من

کاسه ی آب است اما آب نیست
باده ی ناب است اما ناب نیست

اینکه میبینی حاصل افسون توست
دسترنج هق هق مجنون توست

سوختم در آتش بیداد تو
ریختم هر قطره اش با یاد تو

ابر بودم تشنه ی لیلا شدم
بس که باریدم تو را دریا شدم

عشق اگر روزی تو را افسون کند
لیلی اش را تشنه ی مجنون کند
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۵ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست


پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست



سلآم و سپآس از حضور صمیمآنه و پرمهرتآن.
با تو مرا هنوز نه هنگام داوریست 
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان 
آنگه شود پدید که نامردو مرد کیست



ای که میگویی مسلمان باش و می خواری مکن 
ای که خود گفتی مکن می خوارگی ..آری مکن 

هر چه میخواهی بگو یا هر چه میخواهی بکن
اما ریا کاری مکن 

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن 
مردمان را غرق اندوهی که خود داری مکن 

گرنمیخواهد پریشان باشد اصراری مکن ..
زاهدا !خوش باش و خندان پیش ما زاری مکن 

من خوشم شادم نمیخواهم جز این کاری کنم 
من نمیخواهم به جای خوش بدن زاری کنم 

مستان و همای (می بخور منبر بسوزان )
ای لحظه ی ناب ازل 
ایینه ی دیدار تو 

سر شکوه هر غزل 
مضمون بی تکرار تو

بخت است و کار عاشقی 
هر بار دارد قرعه ای

بر دست بکوبید این این زمان
این بار من این بار تو

ای ذکر تسبیح ملک 
بر حلقه ی ذوالنار من

کفرم تویی دینم تویی
تسبیح تو ذوالنار تو 

هم دف تویی هم نای تو 
هم چنگ تو هم تار تو

شیرین ترین رویای من 
لیلا ترین خواب منی 
ای با خیال دیدنت 
من خفته و بیدار تو
ای که رفته با خود دلی شکسته بردی 
این چنین به طوفان تن مرا سپردی

ای که مهر باطل زدی به دفتر من 
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من 

ای خدای ادم چگونه باورم شد
انکه روزگاری پناه و یاورم شد

سایه اش نماند همیشه بر سر من 
زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من


اگر بمیرم من
چه کسی بر مزارم خواهد گریست 
پدرم..مادرم..خواهرم...برادرم
یادوستانی که ممکن است من هرگز ان ها را ندیده باشم 

اما گریه ای که خودم بر مزارم خواهد کرد 
شاید بی ریا ترین گریه باشد 
من فقط برای خودم خواهم گریست
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا مهتاب می فهمد فقط
حرف دکترها قبول ، آرام میگیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط
تنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط

از : مهدی نور قربانی
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم

از : مریم سقلاطونی
هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد

از دل مـا نرود مهر و وفــا ، بدتر شد ...

مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم 

و به جای تو، بگویم که شما ، بدتر شد

آسـمان وقـت قـرار من و تــو ابری بود 

تـازه با رفتـن تـو وضـع هـوا بد تر شــد.

این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

بلکه برعکس ، فقط رابطـه ها بد تر شـد

چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من

بی تو با خوردن دارو و دوا بد تر شد

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ...

از : شادی صندوقی
خوب من حوصله کن، داد زدن ممنوع است!

کم بکن، کم گله، فریـاد زدن ممنـوع اسـت!

بیـن این قــوم که هـر کــار ثوابی‌ست کباب

دل دلســوخـتـه را بـــــاد زدن ممنـوع است!

تیشـه بر ریشـه فرهــــاد زدن شـیـرین اسـت

حـرفی از پیشــه فرهـــاد زدن ممنـوع است!

بیـن ایـن قـــوم که از باکــرگی تـرشیــدنـد 

حرف از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت!

«شادی» از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ

بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم

آه ... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد

شاید اینرا شنیده ای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند

آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
قول دادم به تو که سر نزنم برسم تا دم در ، در نزنم



قول دادم به غزلهای خودم زل به چشمان تو دیگر نزنم



این چه رسمیست که بایدیک عمر حرف خود را به تو آخر نزنم!



برو ای عشق برو تا که دگر روی دستان تو پرپر نزنم .
Aaawlieee
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…

از : زنده یاد نجمه زارع
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود
دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود
خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟
می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود
تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

زنده‌یاد نجمه زارع
برف پیری شــده تـاج سـرم از لطف خـــدا
بــاورم نیــست ولی، آمده یک‌بـاره چـرا؟
نیک چــون می‌نگرم راه بــه جـایی نبــرم
کایـن سفیدی ثمر چیست که پوشیده مـرا؟
نالــه ســرد مـرا هـر که شنیده‌است نگفت
تو که ‌هستی؟ چه‌کنی؟ چون‌ شده‌ای‌ خلق‌نما؟
سالها زنـــدگی از دسـت بشــد بـی‌تـدبیر
ای دریــغا که دمـــی عــقل نشـد راهنـما
بعــد عـمری که دم از بنـدگی حــق زده‌ام
یـادم آمد هـمه در بند بـودم بی‌پـــروا
تا چه پیـش آیـدم آخـر، چـه بـود تفدیرم
بعـد از این دسـت مـن و دامـن پرمهر خدا
کس نـداند چـه شـود عاقبتش، چـون مـیرد
یـا کجا رخت ببنـدد، چــه زمان از دنـیا
این‌ جهان دزد ‌شروری‌ است‌ که ‌در قامت‌ دوست
بـه فنا داد عجب شــوکـت و ایـمان مــرا
کســی از زحـمت امـروز اگـر سـود نکــرد
مطمـئن باش کــه سـودی ببــرد از فــردا
شــب تاریــک چـه می‌پرسی از احوال دلی
کـه ندارد به جـز اندوه و غم یـار، نـوا
سـاربانا بـه فدایت بـــده لخــتی مهلـت
کــه دلـم پیـش نگـاری‌ است گرو، جان شما
“عابد” این رخت‌ سفیدی که به‌ تن دوخته‌ای
هـمه داننـد کـه دلقی‌اسـت بر اندام گـدا

غلام عباس سپاس‌دار
آشفته خیالی تا کی

چون ســــــر زلف تــــو آشفته خیالی تا کی ؟!
من و عشـــق تو و ســـــودای محالی تا کی ؟!

نه کناری ! نه کلامی ! نه گرفتم ز تو کامـــی
سهـــم من از تو فقط خنـــده ی خالی تا کی ؟!

کوچه ی وصل تو را شسته دو چشم تـــر من
بـــزنم پرسـه در این کوی و حوالـــی تا کی ؟!

شــــده در کنــــج دلم سبــــــــــز، نهال غـــم تو
بـــــــــزنم تکیـــــــه بر این تازه نهالی تا کی ؟!

شده ام هــــر شب و روز دست به گریبان غمت
بِیـــن من با غـــم تو جنـــگ و جدالی تا کی ؟!

روزه ی هجـــر تو را طاقـت افطـــاری نیست
جست جـــــوی رخ آن ماه هــــــــلالی تا کی ؟!

خـــون دل در عــوض باده ی لعلـــــــــت نوشم
تر کنــــــم من لب از این رزق حَــلالی تا کی؟!

زیر پا می نهــی ام تا که به کامـــت برســــــی
این چنیــــــن سهـــــل کنی سیــــر تعالی تا کی؟!

بس کنم من دگر این خواهش بی حاصل خویش
پر کنـــم دفتــــر از این قیــــــل و مقالی تا کی ؟!

سیدخلیل جبارفلاحی
مسیر عشق

بلبلی دیدم که با گل صحبتی بسیــــــــــار دارد
می کنـددرگوش گل هر آنچه در منقـــــــــار دارد

گاه ثنا گوید به گل، گـــاه درخفـــا بوسد به گل
گاه گله دارد زگـــــل، اینکه چرا گل خـار دارد؟

گل چو بشنید این سخن، خندید و گفت او را به طعن
هر که طی کرد راه عشق،گفت پیچ و خـم بسیار دارد

زندگانی را بسـی تلخـی و شیریــــــن با هم است
طـــالب گنـج را ندیدی دوسـتی با مــــار دارد؟

گفت در قـرآن خــدا((لقــد خلقنـــا فی کــبد))۱
یک نفر پیدا نشد کاین آیــــه را انکــــار دارد

گفتم امشب مـی روم بینم جمــالــــش، گرچـــه او
همنشیـنی با من مجنــون صفت را عـــــــار دارد

شد نصیبم درد و هجران، پس خدایا وصلتی حاصل نما
هــرکـه را عشـق به یـــاری، دلبری، دلدار دارد

۱) قرآن کریم: ما انسانها را در رنج و سختی آفریدیم

سیدخلیل جبارفلاحی
حسرت

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی 
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا 
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 
وقتی کلید در قفس من گذاشتی

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی 
دنبال من بنای دویدن گذاشتی

من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته 
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی

گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی 
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

مهدی فرجی
وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد

عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد

من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو 

حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد

لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد

من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من

یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد

جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس

حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد

جواد مزنگی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی