عاشــــــقانه ها

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
نویسندگان

نـفـریـלּ

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۵ ب.ظ
نـفـریـלּ بــِـﮧتــِـِـُو اۓ غــَِـِـِـریـبــﮧ  
 
بــِـﮧتـــُو ڪِـﮧ روزۓ آشنـاتَـریـלּ لَـحـظـِـﮧ هـایـَـمْــ ــ بـوבۓ 

سُـکـوتِ פֿـَـستــﮧ פּَ قلــِـِـِـِبِ شـکـَسـتــــ‗__‗ــــﮧ اґَ را ببین بـا مَـלּ چـِـﮧکَـرבۓ؟ 

آیـا تـاواטּِ عـ ـاشـق شدَטּ פּَ عـاشـق بـوבَטּ این اَست؟ 

اگـر چنین اَست پـَس نفریــלּ بـَر عـِشق

روزگــ ـار تـِـِـِـِنـها شُدنَـم را קَ اِنـتظار مـے گــُذرانـَـمْــ ـ

۹۴/۰۹/۰۳
♥ ᗰᕮᕼᗪI ♥

نظرات  (۳۵)

۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۹ آقای دارستانی
:/
حافظه ی آدمهای غمگین

قویست :)

میدانـــند کُجـای آن روز مُــردند :)
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۸ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
گر بوسه میخواهی بیا یک نه دوصد بستان برو
اینجا تن بیجان بیا زینجا سراپا جان برو

صد بوسه تر بخشمت از بوسه بهتر بخشمت
اما ز چشم دشمنان پنهان بیا پنهان برو

هرگز مپرس از راز من زین ره مشو دمسازمن
گر مهربان خواهی مرا حیران بیا حیران برو

درپای عشقم جان بده جان چیست؟بیش از آن بده
گر بنده فرمانبری از جان پی فرمان برو

امشب چو شمع روشنم سر میکشد جان از تنم
جان برون از تن منم خامش بیا سوزان برو

بنگر که راز حق شدم زیبائی مطلق شدم
در چهره «سیمین » نگر با جلوه جانان برو
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
✘بـــــــــــــغض کرده ام...!✘

↙️‌این بـــــــغضه لــــــــــعنتی↘️

◀️◀️با هیچ چیز نمی شکـــــــــند...!▶️▶️

✔️ جـــــــز با صدای تــــــــــو...➡️

صــــــدایت را میخـــــواهم ‌↯
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
یہ وقتایے
ڪہ
دلم میگیره… گریہ نمیڪنم
یہ لبخند ڪش دارتلخ میزنم
پاهامو تڪون میدم‌…
باموهام ور میرم…
بعدپوست لبمو میڪنم
بغضمو میخورم
ڪہ یہ وقت
اشڪ نشہ…
بعدپامیشم خودمو تو آینہ نگاه میڪنم
یہ لبخند دیگہ تحویل خودم میدم
بعدشم یہ چایے تلخ میریزم
یہ موسیقے غمگین میزارم
تو دلم میگم
زندگے قشنگہ
آروم باش …
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۰ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
میدانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشت شیشه افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دستهایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
وبی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی
بگذار منتظر بمانند!
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۰ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
گیاه وحشـــى کوهم، نه لاله ى گلدان
مرا به بزم خوشى هاى خود سرانه مبر
به سردى خشن سنگ ، خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر .....!!
ز زیر سنگى ، یک روز ، سرزدم بیرون
به زیر سنگى ، یک روز ، مى شوم مدفون
سرشت سنگى من آشیان اندوه است
زادگاه من کوه است .....!
جدا ز یار و دیارم ، دلم نمى خندد
ز من طراوت و شادى و رنگ و بوى ، مخواه
گیاه وحشى کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمى به گریه مى آرد
تو را قسم به خدا
مرا به گریه میــار .....!!
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۱ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
در توبه مرا گفت که برگیر شرابی

ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی!



این ماهی دلمرده در این برکۀ دلگیر

جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی



من عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ؟

هر روز نقابی زده ام روی نقابی



یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند

در نامۀ اعمال من مست ثوابی



ساقی! همه بخشودۀ یک گوشۀ چشمیم

آنجا که تو باشی چه حسابی؟ چه کتابی؟
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۲ ღ آشنآی دل پریشآن ღ
سلآم

متن بسیآر زیبآیی بود

سپآسگزآرم از حضور صمیمآنه و پرمهرتآن[گل]

بآزم تشریف بیآرید[گل]
مستقیــــــــــــــم !؟ در بســــــــــــــــت !؟  مانده ام ..!! در این شهر شلوغ و پرترافیک … هیــچ کَس دلم را نمی بـَـرد
گاهی خدا آن قدر صدایتــــــ ـــــــ را دوستــــــ ــــــــ دارد که سکوتـــــــ ـــــــ میکند… تا تو بارها بگویــــــــ ــــــی خدای منـــ ـــ…
دلتنگی رودخانه ای ست که به هیچ دریایی نمی ریزد
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴ پری خانوم
مستان که گام در حرم کبریا نهند
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگی که سجده‌ گاه نماز ریای ماست
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند   
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴ پری خانوم
در هر نگهت مستی صد جام شرابست
چشمان تو میخانه ی دلهای خرابست
زد شعله بجان،چشم فریبای تو هرچند
برق نگهت زودگذر همچو شهابست
زیبایی گلهای جهان دیر نپاید
ای غنچه بزن خنده که هنگام شبابست
از اوج فلک دیده بر این خاک چو بستیم
دیدیم که پهنای جهان نقش سرابست
ای مرغ شباهنگ مکن ناله که امشب
از عمر، مرا آرزوی یک مژه خوابست
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴ پری خانوم
کاش می شد باردیگر سرنوشت از سرنوشت
کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت ، با وفا ، با مهربانیها نوشت
کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت..
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۵ پری خانوم
چه حکایت عجیبی است هوای پاییز
تنها را تنها تر می کند و عاشق را عاشق تر . . .
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۵ پری خانوم
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفاترند!
امروز دستهایت را می گیرند ,قصه ی عادت که شدی
همان دستها را برایت تکان می دهند…!!!
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۵ پری خانوم
خوش به حال ماهی ها
تکلیفشان معلوم است
هوایی که می شوند ، می میرند
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۵ پری خانوم
شڪستـــ عشقـــــ ے نخوردم .......
امااحساسمو از دستـــــ دادم.......
ڪســـــ ے تنهام نذاشتہ......
امادلم تنهاستـــــ......
قلبم نشڪستہ.....
اما احساس میڪنم......
یہ زخم عمیق روے تنم جا خوش ڪرده.......
از ایڹ زندگـــــ ے خستہ نشدم.....
اما.فقط گاهـــــ ے وقتا احساس میڪنم......
باید بگم دیگہ ڪم آوردم؛ انصرافـــــ میدم.......
دلتنگـــــ نشدم .......
اما یہ وقتایی دلم بدجور......
هواےبودݧ ڪســـــ ے رو میڪنہ.......
ڪہ خودمم نمیدونم ڪیہ......
افسرده نیستم......
اما خب گاهـــــ ے وقتا پیش میاد.....
حوصلہ هیچ ڪســـــ ے رو ندارم حتـــــ ےخودم!!!!!
حالم بد نیستــــــــــ........
اما گاهــــــــ ے وقتا خوبـــــ میفهمم........
چقدر میتونہ یہ اتفاق ساده از پا درم بیاره!!!!!!
هنوز دیوونہ نشدم نــــــــــہ..؟!!
اما گاهـــــ ے انقد مزخرفـــــ میشم.......
ڪہ واسہ هیچ ڪس قابل درڪ نیستم........
حتی عزیزترین ڪسم رو از خودم میرونم.....
اما تو اوڹ لحظہ آرزوم اینہ.....
اوڹ بگہ....
میدونم دستہ خودتـــــ نیستــــــــــ.......
درڪت میڪنم......
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۶ پری خانوم
بازی زندگی؛ بازی بومرنگ هاســـت

و پندار و کردار و سخنان انسان ؛ دیر یا زود

با دقتی حیرت انگیــــز

به سوی خود او

باز می گردد
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۷ پری خانوم
دکتر گفت پیاز موهات ضعیف شده،
گفتم شاید سیب‌زمینیا دارن حقشونو میخورن:|


.
.
.
.

.
.
.
دو دقیقه به‌هم خیره شدیم :|:|
بعد گفت گمشو از مطبم بیرون :))))
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۷ پری خانوم
چنگیـــزترین نادرِ من باشـــی و من هم
ای نـــادره یِ شهــر، سمـــــرقند تو باشــــم!
تو نقشـــه بریزی که چطور مـــال تو باشــــم
من عــاشق این حیـــله و تـــرفندِ تـــو باشــــم!
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۸ پری خانوم
زن
جنــس عجـــیبــی اسـتـــــ !
چــشمــ هــایــش را کــه مــی بنــدی ،
دیــد دلــش بــیشتــر مــی شــود...
دلــش را کــه مــی شــکنــی ،
باران لــطـافتـــ از چــشمــ هــایش ســرازیــر...
انــگار درسـتــــ شــده تــا...
روی عـشـق را کــم کــند...
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۸ پری خانوم
سلام برشما
مرسی از حضور پررنگتون
با تبادل لینک موافق بودین خبر بدین
تشکر
یاحق
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۹ پری خانوم
 http://tabasom2020.mihanblog.com/

سلام برشما
مرسی از حضور پررنگتون
با تبادل لینک موافق بودین خبر بدین
تشکر
یاحق
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۹ ☂ زﮧـــ❤ـــــړا☂
سلام خوبی شما

ممنون از حضور گرمتت

یاحق
۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۱ ☂ زﮧـــ❤ـــــړا☂

چشم هایم را به بیمارستان مے برم....
نمے בانم چه مرگشان شـבه! ..... هر شب בر خواب جایشان را خیس مے ڪننـב…!

۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۲ ☂ زﮧـــ❤ـــــړا☂

یه בنـیا غریبــم کــُجایی عــزیزم... ؟؟!

بیا تـا چـــشامو تو چـــشمات بریــزم... !!!!

سلام
عزیزم مرسی که سرزدی وبت زیباست
با تبادل موافقم لینکی با افتخااار:)
#↯یـِہ نـَفَرْ هـَسْ↯#
⇦ڪـِهْ بــایَدْ بــاشـہْ تــا بــاشَمْ⇨
✍بـایَدْ قَلْبــِشْ بِزَنِـہ تــا قـَلْبـَمْ بـِزَنـِهْ✍
⇦بـاید ْنـَفـَسْ بِڪـِشـِهْ تــا نفـَسْ بـِڪـِشَمْ⇨
#↯یِـہْ نَـفـَرْ هـَسْ↯#
✍ڪـِهْ بـودَنِشْ بـِمْ آرامـِشْ میــدِهْ✍
#↯یـِهْ نـَفـَرْ هـَسْ↯#
⇦ڪـِهْ بــا ڪُلّ دُنْیــا عَوَضِشْ نِمیڪـُنَمْ⇨
➣♡ڪـِهْ ڪـلی حـــَسودَمْ واسـَشْ♡➣
☜♡یـِک ڪلام خـَتْمِ ڪــَلامْ♡☞
❥یـِهْ نــــــَفـَـــ➣ــــــرْ هَسْ ڪـِهْツ
❥نـَبــاشـِہْ مـَـــنَـــ➣ـــــمْ نیســـْتَم...
بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :
آهــــای پســــر ...
حواســــت باشــــه ...!
ایــــن دختــــری کــــه بــــه تــــو دل داده ,
خیلی هــــا در " آرزوی نیــــم نگاهــــش " هستنــــد ...
لیاقــــت داشتــــه بــــاش .............
وفــاداری لــذت دارد …
همانقــدر که " زن "را بـایــد فهمید ،
" مـــرد " را هــم بایــــد درک کــرد
همانقدر که زن «بــــودن» می خواهد
مــــرد هــم « اطمینــان » می‌خواهد
همانقدر که بایــد بی حوصلگی هـای زن را طاقت آورد
کلافگی هــای مـــرد را هم بایــد فهمید ..
خلاصه «مــرد» و «زن» نـــدارد …
بـه نقطه ی «مــــا» شدن که رسیدی
بهتـــریـن بــاش بـــرایش …
بگـذار حس کنــد هیچـکس به انــدازه تــو درکش نمی کنـــد …
کم‌کم شکسته شد ، جبروت صدای تو

طاووس پـُرافاده‌ی مغرور ، وای تو


تو بی‌پناه عالم و این کودکان خواب

بر شانه بسته‌اند طلسم دعای تو


من از کدام سو ، به تو نزدیک‌تر شوم

افتادم از نفس ، نرسیدم به پای تو


نفرت به عشق و عشق به نفرت شبیه شد؛

تلخ است ماجرای من و ماجرای تو


این عشق ، جز حکایت دادوستد نبود

مردی برای من که بمیرم برای تو



عبدالجبار کاکایی
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۰۴ یـه عـاشـق
ولی نمیتونم وبت کامنت بدم
وب قشنگی داشتی لایک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی